۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

دلم تنگ شده رفیق

دلم گرفته رفیق
از دستت ناراحتم
رفیق نیمه راه بودی گزاشتی رفتی درست .گفتی باید برم گفتم چشم .گفتی حواست باشه من امیدم به تو با چشم گریون بازم گفتم چشم
حالا درست شاید تو این 12-13 سال یه موقع هایی از دستم در رفته بچگی کردم حواسم نبوده ولی خوب خودت که دیدی خودت که بهتر میدونی
با تموم بچگی سعی کردم مرد باشم سعی کردم بیخیال بچگی بشم خودت انصاف بگیر ببین دروغ میگم یا نه
حالا انصاف هستش این همه وقت بگذره تو یه سر به من نزنی؟ دلم تنگ شده برات میخوام ببینمت
بابا تو بیا بگو چیکار کنم خوب بعضی جاها کم میارم خوب من که نمیتونم مثل تو باشم . میدونم منم از دیدن اشک دخترت دلم میگیره ولی خوب واقعا نمیدونم چیکار کنم
یعنی انصاف بود که امروز اینجوری بهم زد حال زدی ؟ تنهایی پاشدم اومدم ببینمت خوب میخواستم خونتو بشورم معلوم بشه با خدا دست به یکی کردی بارون بیاد که به منم زد حال بزنی؟ دمت گرم
یادته 2 ماه قبل از اینکه بری ؟ یادته گریه میکردم ؟ یادته نمیرفتم نون بگیرم؟ یادت هست بهم چی گفتی؟
منم گفتم چشم و با گریه رفتم نون وایی . یادت هست میدونم که یادته
چند روز پیشا کارت معافیم اومد یه بنده خدایی بهم گفت کاشکی منم بابا نداشتم سربازی نمیرفتم بهش گفتم نگو هیچوقت این حرفو گفت آخه مگه فرقی هم داره
خوب حق داره نمیدونه که .نمیدونه شبا زیر پتو گریه کردنو که مامان نشنوه .نمیدونه 12 ساله دارم میرم سربازی. نمیدونه که پشتم خالیه عمرا اگه بدونه
یکی از رفیق هام بهم میگفت اهل ریسک نیستی خوب راست میگه میترسم از اینکه زمین بخورم کسی نیست که دستمو بگیره از بچگی اینو یاد گرفتم
حالا خدا وکیلی دلت برام تنگ نشده؟ نه خوب تو که منو میبینی من دلم تنگ شده بی انصاف خسته شدم به خدا خسته شدم
با من که قهری زنتو دیدی یا دخترتو بهشون بگو من خسته شدم من روم نمیشه بگم
آره میدونم یه موقع هایی راهو کجو راست میرم ولی اتصاف نیست که به خاطرش باهام قهر کنی انصاف نیست.
رفیق من پای قولم هستم تو چی تو که میگفتی همیشه با منی خوب الان بهت نیاز دارم خودتو نشون بده


دمت گرم رفیق ببخشید اینقد غر زدم اینم از همون بچگیاست دیگه. من بازم پای قولم میمونم

8 نظرات:

سمیه گفت...

تو یه مرد واقعی هستی پایا، شک نکن که اونم هواتو داره... اگه میبینی خودشو نشون نمیده واسه اینه که شاید میخواد سست نشی، اما شک نکن...

سارا گفت...

اشك منو در اوردى كه!
اول از همه اينكه يادت نره كه بعضى ها پدر و مادرشون براشون فقط حضور فيزيكى دارن و عملا حمايت و توجهى از اونا نمى بينن.
بعدم عزيزم زندگى بالا و پايينش كم نيست و همه ما يه جاهايى كم مياريم (حالا چه حامى داشته باشيم، چه نه)! ولى خب خوبى زندگى اينه كه چيزا توش ثابت نمى مونه و اگه روزاى بد داريم، روزاى خوب هم خواهيم داشت. اگه من هنوز سر پا هستم به خاطر يادآورى همين مساله به خودم هست و گر نه منم يه جورايى كم آوردم... تو هم مثل هميشه قوى باش تا اين دورانت بگذره! به خودت هم افتخار كن كه از سن كم با مسائلى روبرو شدى كه خيليا تا بزرگسالى اونا رو تجربه نمى كنن و تونستى اونا رو به خوبى پشت سر بگذارى. البته شايد فكر كنى بعضى جاها رو بهتر بود جور ديگه مى رفتى و به خاطر همين خودت رو سرزنش كنى، ولى خب بخشى از زندگى ما آدمها اشتباه كردن هست يا انتخاب هايى كه بعدا ازشون راضى نيستيم!
روح پدرت هم شاد!!! به قول سميه، منم فكر مى كنم اون هواتو داره ولى خب از دور و به روش خودش!!
در ضمن اگه فكر مى كنى حرف زدن حالت رو بهتر مى كنه، من برات هستم!

مهرداد گفت...

توی دنیا هیچ چیز جای پدرو مادرو نمیگیره حتی اگه اونا وجود فیزیکی نداشته باشن و حتی اگه اونا ادمو حمایت نکنند
احساس میکنم مرده ها خیلی خیلی بیشتر ادمو حمایت می کنند

maHsh گفت...

مامان قرار نبود گریه ام بندازی :(( ...
خیلی قوی بودی که 12 سال ه از سربازی برنگشتی ... آدمایی که از این دنیا میرن ، میرن و آدم و تنها میزارن ، جایی که اونا میرن هر چی باشه خیلی بهتر از اینجاس ، چون یه مرحله بالاتر از اینجاس ، دیگه نمیشه اونارو دید ، ولی گاهی وقتا میشه حسشون کرد ... وقتهایی که خودشون میان کنار آدم تا به آدم دلگرمی بدن ...

Xamed گفت...

درود..
این اولین برای بود که اومدم به بلاگت و این پستت.... :-اس
یه جروائی در مورد اون 12 سالت رو با هم هم دردیم :-" من این درد و 20 بود داشتم و 10-12 ساله که خبر دار شدم!! :-"
منم "کارت معافیت" گرفتم! ولی به دلایل حقوق به دلیل بالا 60 سال بدو پدرم :-"
البته یه 5 ماهی سربازی کردم! 5 ماهی که برام فقط چند نکته داشت,خاکی بودن تر! نخوابیدن , و آشنائی با چند سیستم کامینیکیشن الکترونیک و اینا! :د
خیلی چیز ها تقدیری هست! مثل لحظه ای اختلال و تاخیر در کارهات که باعث میشه یه ند زنامی ویا چند لحظه ای که باعث میشه چیزی رو نبینی! نشنوی! همش تقدیره! و به وقل معروف حکمتی داره پستش! :پ
من معتدقم نیستم که "همه چیز دست تقدیره!"ولی بعضی چیز ا رو که تحولی تو زندگیت رخ میده که تاثیر داره تو دیدت که تقدیر اونجاا حاکمه!
مسل کاری که پشت دیواری رخ میده و تو اگه خبر دار بشی و ببنی یه تغییر تو زندیگت رخ میده! و اینجور حرفها!! :د :ب
بگذریم! :د
شروع کردم دامنه ی فعالیتم رو به "بلاگستان" هم گسترش بدم و بلاگری رو شروع عملی کردم! :د (همسایه ایم) و خوسحال میشم اگه نوشته هام برات موردی نداشته باشه! بتبادل لینکیم!! :د
بدروود

Xamed گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Xamed گفت...

رایتی لینک رو یادم رفت!! :د
http://hamin-juri.blogspot.com/

Saeid گفت...

karet kheili doroSSte, be man ke Koli energy dadi:D

ارسال یک نظر

 
Copyright 2009 یه فنجون قهوه